این فصل را با من بخوان، باقی فسانه‌ست *


خیلی سال گذشته (سیزده یا چهارده سالِ پیش) از اوّلین باری که تماشایش کردم. با این وجود، نه در بینِ فیلم‌های ایرانی و نه در فرنگی‌ها، هیچ وقت در نظرم، جایگاهش را از دست نداده. همچنان اگر از من بپرسند، عاشقانه‌ترین و شعرترین فیلمی که تا به حال دیده‌ای، کدام است؟ قطعاً خواهم گفت: هیوا»ی رسول ملّاقلی‌پور»!

همان اوّلین بار که فیلم را دیدم، روحم پر کشیده بود. پاهایم روی زمین نبود. آن‌قدر گریه کرده بودم که چشم‌هایم کاسۀ خون بود، بلافاصله بعد از تمام شدنِ فیلم، برنامه‌ای پخش شد که اکبر نبوی» با رسولِ ملّاقلی‌پور گفتگو می‌کرد و از آن دانستم، شخصیت‌های فیلم واقعی هستند و کارگردان، فیلم را با الهام از داستانِ زندگیِ حمید باکری» و همسرش، فاطمه امیربانی» ساخته است و حتّی برخی دیالوگ‌های هیوا و نامه‌های حمید، حرف‌های فاطمه و حمید باکری است. حتّی‌تر ملّاقلی‌پور تعریف می‌کرد که گلچهرۀ سجّادیّه» را می‌نشاندم تا حرف‌های فاطمه و احساسش را ببیند و بعد دیالوگ‌هایش را بگوید. پس از سال‌ها هنوز چهرۀ ملّاقلی‌پور و حرکاتِ چشم و دستانش وقتِ توضیح و تعریفِ فیلم در ذهنم هست و لبخندش و شگفتی‌اش، وقتی با لذّت از آن عشقِ افسانه‌ای می‌گفت. همان فیلم و همان میزِ نقدِ فیلم، آن سال باعث شد، بروم سراغِ کتاب‌های ادبیاتِ پایداری و داستانهای نیمۀ پنهانِ ماه و با چمران، همّت، زین الدّین و مردانِ جنگ آشنا شوم. دیروز اتّفاقی، موسیقیِ بی‌نظیر و شاهکارِ فریدون شهبازیان در هیوا را شنیدم و یادِ آن‌چه گذشت، افتادم. هر چه جستجو کردم در نت تا آن برنامۀ نقد و آن گفتگو را بیابم، نیافتم. در عوض، آن مستندی را که ملّاقلی‌پور در بابِ حمید و فاطمه ساخته بود، پیدا کردم و دیدم، بله؛ خودش بود: زنی پری‌وار، زنی تمام که پس از بیست و اندی سال رفتنِ مرد، هنوز هم اسیرِ چشم‌های او بود. با او زندگی می‌کرد، با او حرف می‌زد، با او غذا می‌خورد، با او می‌خوابید، با او بیدار می‌شد، فقط قدری با فاصله.» نمی‌دانم، به گمانم از دافنه دوموریه» خوانده بودم که گفته بود: زنی که عشق را می‌پذیرد، تا چه اندازه بی‌دفاع می‌شود.»

ملّاقلی‌پور هم با آن روحیّۀ خشنِ پررنگِ مردانه و پس از ساختِ آن همه فیلمِ جنگی و سخت، پس از شنیدنِ حرف‌های این چنین زنی، شاعر شد و هیوا را سرود! 

فیلم را ببینید. زیباست. شعر است، غزل است، غزلِ عاشقانه. ببینید و وجدان کنید که لیلی و مجنون مالِ قصّه‌ها نیست، همین‌جا در همین دنیای واقعی و زشتِ ما، در همین عصرِ مدرنیته و تنهاییِ بشر، کنارِ همۀ بایدها و نبایدهایمان، همۀ معقولات و محظورات‌مان، نفس کشیدند، زندگی کردند و آبروی عشق شدند! خانمِ فاطمه در مستند می‌گوید که اگر همۀ شاعران و نویسندگانِ جهان، اهلِ هنر، ذوق و قریحه را هم جمع کنید، نمی‌توانید، لحظاتِ وداعِ ما و حالاتی که بر ما می‌رفت را به تصویر بکشید.  

از امام موسی صدر خوانده‌ بودم که گفته بود: از سعادت‌های بزرگ برای یک انسان آن است که در طولِ زندگی‌اش، با روحی بزرگ و زیبا برخورد کند». خوشا رویاروییِ حمید و فاطمه، خوشا رویاروییِ چمران و غاده و.!

امّا آن موسیقی: شعری دارد معروف از علی معلّم دامغانی»؛ هر چه جستجو کردم که بی‌تصویر باشد و یا آلبومِ موسیقیِ متنِ فیلم را مجزّا و با کیفیّت و یا حتّی بی‌کلام دانلود کنم، نیافتم. گویا جایزۀ موسیقیِ جشنواره را هم همان سالِ تولید گرفته بود.

این فصل را با من بخوان: + 1:07

مستندِ حمید و فاطمه؛ ساختۀ رسول ملّاقلی‌پور: +   33:21

فیلمِ سینماییِ هیوا: +


* مثنویِ هجرت؛ سرودۀ علی معلّم دامغانی

فیلمِ سینماییِ هیوا

مخفیلم فارسی

پیشنهاد فیلم

چه فیلم‌هایی در نوروز ۹۹ از تلویزیون پخش می‌شود؟

فیلم ,ملّاقلی‌پور ,هیوا ,فاطمه ,هم ,حمید ,پس از ,با او ,فیلم را ,حمید و ,بودم که

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

چشم انتظارم ایرانیان موزیک .:دلها به یاد خدا آرام میگیرد:. فاطمه حسن‌پوردَکان سایت تخصصی کمپانی سونی elavatoor برای یک بار kiyafile وبلاگ سایت نیازمندی پیام سرا وبلاگ تخصصی تکنولوژی و موبایل ایران و جهان